من در رابطهی بسیار بدی با همسرم قرار داشتم.
من شغلم رو از دست داده بودم و به طور اتفاقی به رابطهی 6 سالم با همسرم خاتمه داده بودم.
بیخانمان بودم با حقوق کم از یک کار پارهوقت (15 ساعت در هفته) که بعد از کسر مالیات، مبلغ حقوق من به 110 دلار میرسید. من هیچ کمکی نداشتم، با فرزندانم در خیابانها بودیم.
از مادرم ممنونم که به ما پناه داد, صادقانه میتونم بگم که این بدترین شرایط اقتصادی بود که تا حالا داشتهام، احساس تنهایی میکردم.
اتفاقات زیادی در زندگی من رخ داد که نمیخوام با جزییات براتون بگم, من همیشه افسرده بودم، وزنم بسیار زیاد شد و بالاتر از همه اینها، بسیار عصبی بودم.
با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من نتونستم حامی یا مادر خوبی برای فرزندانم باشم.
من و همسر سابقم هماهنگ کردیم تا بتونیم بعضی از مسائل و اختلافاتمون رو برطرف کنیم, در حقیقت، او کسی بود که راز رو به من معرفی کرد.
الان من به زندگی به طریق دیگهای نگاه میکنم, من یه خونه دارم، کار پیدا کردهام، البته باید بگم که در حال حاضر 2 تا کار دارم, همه این اتفاقات در عرض یک ماه رخ داد.
از زمانی که من به خوندن راز ادامه دادم، تونستم لاغر بشم، من میبینم که زندگی الان خیلی متفاوت شده.
من همیشه خوشحال هستم و منتظر فصلهای خوب بعدی در زندگیم هستم.
از راندا بران از صمیم قلبم تشکر میکنم چون روش فکر کردن من رو تغییر داد. من انسان بهتری شدهام و تنها با گذشت 8 ماه، در زندگیم فرد موفقی شدهام. خدا به او خیر بدهد.
سایر داستان های راز
2 نظر
خیلی عالیه تبریک میگم به شما هنوز موفق نشدم ولی ناامید نشدم
این داستان ها ترجمه از سایت راز هستن, شما هم موفق باشید.