دل نوشته های سحر

دل نوشته های سحر

  الان که این مطلبو دارم براتون می نویسم ساعت 3:30 صبح هستش, پدرم در بیمارستان بستریِ. اما مثبت اندیشی به من یاد داده که نگران نباشم. برای اینکه ایمان دارم خداوند بهترین هارو برای ما می خواد. پدرم برای یه معاینه معمولی رفته بود دکتر, که بهش پیشنهاد می دن اکو کنه, بعد تشخیص آنژیو دادن. اما پدرم […]

بیشتر بخوانید
 داستان های راز – خانه من

داستان های راز – خانه من

  من همیشه می خواستم که در بخش خاصی از فلوریدا زندگی کنم و حدود 2 سال صرف تجسم این کردم که زندگی در آنجا چگونه خواهد بود. بعد از مشکلات مالی که من بعد از جدا شدن از همسرم پیدا کرده بودم، یه مدتی طول کشید تا من بتوانم جرات و اعتماد به نفس […]

بیشتر بخوانید