داستان هایی از راز - عمل جراحی  

 

از راندا برن و تیمش برای به اشتراک گذاشتن راز با جهان, تشکر می کنم.

سال 2011 از طریق یکی از همکارانم با راز آشنا شدم.

باید بگم واقعا زمان خوبی با راز آشنا شدن, چون تو این برهه  از زندگیم, هیچ چیزی سر جای خودش نبود و شرایط باب میل من نبود.

سال 2009 از زمانی که پدرم رو از دست دادم, همه چیز بدتر شد و اوضاع وخیم تر شد.

داستانی که می خوام بگم درمورد سلامتیم هستش.

حدود یک سال پیش دچار حادثه ای شدم که ستون فقراتم به شدت آسیب دید و به مدت 2 ماه استراحت مطلق بودم.

دکترم گفته بود که احتمال اینکه نیاز به جراحی داشته باشم هست, اما من مایل به جراحی نبودم چون در دراز مدت باعث تضعیف ستون فقراتم می شد.

بنابراین دوباره شروع به خوندن کتاب راز کردم, اصول گفته شده در کتاب رو استفاده کردم و با تجسم خلاق سلامتیم رو تصور کردم.

تصور کردم که ستون فقرات خیلی بهتر شده و دکترم گفته دیگه نیازی نیست که جراحی کنم.

حدود 1 ماه و نیم گذشت و باید برای ویزیت شدن,  به دکترم مراجعه می کردم, باورم نمی شد, دکترم دقیقا چیزی رو گفت که تصور کرده بودم و من واقعا خوشحال بودم.

بعد از اون به قانون جذب اعتقاد پیدا کردم, به قول راندا برن, درخواست کنید, باور داشته باشید و دریافت کنید.

 

ترجمه از سایت قانون جذب 

(استفاده از مطالب فقط با ذکر سایت منبع مجاز است)

درباره ی نویسنده

سحر رضوی

دوستان خوبم, 1500 کامنت تو نوبت پاسخ دهی هستش، واقعا سخته بتونم جواب بدم، لطفا صبور باشید و از کامنت های موجود در سایت استفاده کنید. ممنونم ❤

8 نظر

یک پاسخ بگذارید

در اینستاگرام همراه ما باشید

هر پنجشنبه انرژی درمانی گروهی در اینستاگرام


This will close in 10 seconds