خالی شویم

خالی شویم

  یک پروفسور فلسفه, نزد استادی رفت و گفت: “آمده ام نظر ما را در مورد حقیقت بدانم”. پروفسور برای رسیدن به اقامتگاه استاد, سربالایی را طی کرده بود, عرق می ریخت و بنظر خسته می آمد. استاد گفت: “بنشینید, کمی استراحت کنید, من برای شما چایی آماده خواهم کرد, هرچیز به جای خود. پس […]

بیشتر بخوانید