داستان کوتاه – کیک مادر بزرگ

داستان کوتاه – کیک مادر بزرگ

  پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می داد که چگونه همه چیز ایراد دارد, مدرسه, خانواده, دوستان و … مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود, از پسرک پرسید: “کیک دوست داری؟” و پسر پاسخ داد: “البته که دوست دارم.” – روغن چطور؟ – نه! – دو تا تخم مرغ؟ – نه مادربزرگ! – آرد […]

بیشتر بخوانید