داستان های راز – قطعات پازل

داستان های راز – قطعات پازل

  پنج سال پیش من همراه بچه هایم و پدرشون در کانادا زندگی میکردم. به هیچ وجه خوشحال نبودم و باور داشتم اگر برای زندگی اونجا بمونم زیر بار اون مشکلات خواهم مُرد. پدر بچه هام قمارباز بود و ما هیچی نداشتیم. میدونستم این چیزی نیست که من برای بجه هام میخواستم، همچنین در اعماق […]

بیشتر بخوانید