من همیشه می خواستم که در بخش خاصی از فلوریدا زندگی کنم و حدود 2 سال صرف تجسم این کردم که زندگی در آنجا چگونه خواهد بود. بعد از مشکلات مالی که من بعد از جدا شدن از همسرم پیدا کرده بودم، یه مدتی طول کشید تا من بتوانم جرات و اعتماد به نفس […]

    من و همسرم هفت سال پیش، چهار بار برای عمل آی وی اف (IVF) اقدام کردیم, تا اینکه در آخر من با شنیدن خبر ناباروری و بچه دار نشدن برای همیشه از هم پاشیدم. من کتاب راز را خوانده بودم و اعتقاد داشتم که حتی با وجود اینکه با این همه شکست مواجه شده […]

  4 سال پیش من و همسرم تصمیم گرفتیم از کانادا به کشور دیگری با آب و هوای گرم‌تر نقل مکان کنیم, از آنجاییکه اهل یونان بودیم، تصمیم گرفتیم که به یونان برویم. ما به یونان رفتیم و خانه ویلایی رویایی را در آنجا خریدیم. روزهای اول همه چیز خوب بود، اما نمی‌دانستیم که کابوسی […]

  تقریبا تا دو سال پیش، من درک درستی از “مثبت فکر کردن” نداشتم. هر زمانی من در مورد تفکرات و گفته هایم فکر می‌کردم، و به افکار منفی می‌رسیدم، پیش خودم احساس می‌کردم که اینها چیزهای مهمی نیستند و نباید تاثیری در زندگی من داشته باشند. من اعتقاد زیادی به خدا داشتم اما این […]

  دوست بسیار عزیزی داشتم که 25 سالی از دوستی مان می گذشت, او احساس شوخ طبعی نیشداری داشت که در نهایت کلمات او سرنوشتش را رقم زد. عزیزترین دوست من که واقعا از اعماق قلبم دوستش داشتم، همیشه به شوخی میگفت که “زندگی، ما را می‌مکد و سپس ما می‌میریم”. او نمی دانست که با […]

  پنج سال پیش من همراه بچه هایم و پدرشون در کانادا زندگی میکردم. به هیچ وجه خوشحال نبودم و باور داشتم اگر برای زندگی اونجا بمونم زیر بار اون مشکلات خواهم مُرد. پدر بچه هام قمارباز بود و ما هیچی نداشتیم. میدونستم این چیزی نیست که من برای بجه هام میخواستم، همچنین در اعماق […]