روزی روزگاری, پیرمردی با پسرش در دامنه کوهی در نزدیکی روستایی, زندگی می کرد و با دوشیدن شیر گوسفندانشان و فروختن آن به مردم روستا, روزگار می گذراندند.
اما پیرمرد, هر بار که شیر می دوشید, مقداری آب در آن می ریخت و به مردم می فروخت, اگرچه پسرش به او عارض می گشت, اما پدر کار خود را ادامه می داد.
سال ها گذشت و در یک شب پاییزی, طوفانی شدید آمد و باران زیادی باریدن گرفت و به دنبال آن, سیل از دامنه کوه سرازیر شد و خانه پیر مرد و پسرش را در هم نوردید.
پیرمرد هراسناک از خواب بیدار شد و فریاد کشید: “پسرم چه شده؟ این آب چیست که در خانه آمده؟”
پسر در جواب گفت: “هیچی پدر, این همان آبهایی است که در شما در شیر مردم ریخته اید و اکنون به خانمان سرازیر شده است!”
“دنیس ویتلی” می گوید:
اگر جلوی اشتباهتان را نگیرید, آنها جلوی شما را خواهند گرفت.
(معرفی کتاب به زودی …)
کتاب “بازیگر زندگی باشیم, نه بازیچه آن”
سعید گل محمدی
4 نظر
فوق العاده بود نازنینم
coming Soon 😀
منتظـــر میـمونیم همچنـان … ^__~
سلام سحر جون
برای کسی که معتاده و.میخواهیم درمان بشه به کدوم فرشته باید نامه بدیم؟
سلام عزیزم, از فرشته نگهبانش کمک بگیرید و از خدا بخواید که مسیری رو که طرح الهیش هست رو پیدا کنه.